توضیحات
عنوان: فلسفه اگزیستانسیالیسم در اندیشه ژان پل سارتر با تاکید بر نمایشنامه دست های الوده
- مقدمه
- ژان پل سارتر و اگزیستانسیالیسم با تاکید بر نمایشنامه دست های الوده
مقدمه
فلسفه ی کلاسیک با هگل به پایان رسید، زیرا از آن پس دیگر ساختن دستگاه های فراگیر فکری که همه چیز را به گونه ای هماهنگ، معقول و مشروع در برگیرد، به کار ابلهانه ای تبدیل شده است. چنین کاخ هایی هنوز شگفت آورند، اما دیگر کسی نمی تواند در آنها زندگی کند. خوشایندی و واقعیت وجود انسان، خطرها و پیروزی های آن، تلخی ها و شیرینی های آنرا باید در بیرون و در میان خیابان جستجو کرد. یکی از فلسفه های دوران اخیر که همچون مارکسیسم از فلسفه ی هگل منشعب شد و توانست چنین جایگاهی پیدا کند، بی شک فلسفه ی اگزیستانسیالیسم است که بیشتر به مدد آراء، اندیشه ها و تلاش های کسی چون ژان پل سارتر به خیابان ها و کافه ها کشیده شد و در واقع از کلاس های خشک و رسمی درس فلسفه وارد بطن جامعه شد . اصطلاح « اگزیستانسیالیسم یا وجود» هستی ناآگاه و درونی انسان را به معنی شکل متمایزی از وجود بالفعل اشیاء و عالم تلقی می کند. به این معنی اگزیستانسیالیسم به آن صورت که وجودی های غربی معتقدند در لحظه های بحرانی نظیر لحظه ی مرگ تجلی می کند، نمایان می شود.
انسان وانهاده شده است. زیرا بشر، نه در خود و نه در بیرون از خود، امکان اتکا نمی یابد . باید گفت که بشر، از همان گام اول، برای کارهای خود عذری نمی یابد، وسیله ای نمی یابد تا مسولیت وجود خود را بر آن بار کند . رائه تعریفی جامع از اگزیستانسیالیسم عملاً محال است. ولی می توان به یک مضمون که اگزیستانسیالیسم را از صور سنتی تر فلسفه متمایز می کند، اشاره کنیم. و اینکه تاکید اصلی فلسفه ی وجود بر انسان است. این به این معنا نیست که این فلسفه لزوماً انسان مدارانه است، بلکه فقط به این معناست که وقوف دارد بر این که آدمی کلید فهم عالم است و نخستین پرسشی که فلسفه باید به آن بپردازد این است که آدمی چیست؟
سارتر معتقد بود که وجود گرایی انسان گرایی است. مقصودش این بود که فلاسفه اگزیستانسیالیست انسانیت را مبدأ کار خود قرار می دهند.
دلمشغولی و توجه کلی وجود گرایی ارائه شرح و روایتی است از این که وجود داشتن در مقام انسان در جهان چگونه است و به چه می ماند؟ هر چند اجماع و اتفاق رأی کاملی در این باره وجود ندارد که این شرح و روایت باید چه محتوایی داشته باشد: هم بی خدایی سارتر و هم تفکر دینی مارسل و بوبر در اندیشه وجود گرایی جای داده شده اند. علی اصول مبانی نظری این فلسفه بر حمایت از هر نوع اندیشه ضد عقلی استوار است. به عبارت دیگرجهان درونی خود تنها به یاری اشراق و نور باطن قابل دریافت است. آزادی به معنای این فلسفه با یک دید اصالت ارادی بررسی می شود. پیداست آزادی به این معنی مستلزم انکار وابستگی آن به ضروریات عینی است. اگزیستانسیالیسم اعلام می دارد در صورتی که خدایی وجود ندارد، اقلاً موجودی هست که وجود او قبل از جوهر اوست .
اگزیستانسیالیسم در برابر این عقیده که ماهیت یا جوهر انسان، شخصیت و سرنوشت هر کس را تعیین می کند، معتقد است که:
هستی هر کس واقعه ای منحصر به فرد و مقدم است. ماهیت یا ذات هر کس محصول تدریجی و دائم التغیر هستی او در جریان زمان است. در اگزیستانسیالیسم هایدگر و سارتر، هستی انسان پس از مرگ خدا هم مورد مطالعه قرار می گیرد یعنی تنهایی و اضطراب فرد در جهانی تهی از رهنمود الهی و ارزش اخلاقی .
این فلسفه به تحقیق در حیات فردی و جهان درونی شخص می پردازد، و از طرف دیگر، به مدعیات و دستورات علم کمال بی اعتنایی را دارد و آنها را نسبت به مصالح دقیق فلسفه بیگانه می داند. این فلسفه اشکال گوناگون دارد و بعضی مخالف بعضی دیگرند. هر چند آنان روش واحد به کار می گیرند و خاستگاه آنها یکی است ، اغلب به نتایجی کاملاً ناسازگار و غیر موافق می رسند . بعضی مانند کیرکگارد متدین و خداپرست هستند ، حال آنکه برخی مثل نیچه و سارتر خدا را منکر هستند. با این وجود همه طرفدار اگزیستانسیالیسم هستند .
وجه مشترک این دو گروه تنها این است که همه معتقدند وجود مقدم بر ماهیت است، یا به عبارت دیگر، فلسفه را باید از درون گرایی آغاز کرد. ماهیت یعنی مجموعه اسلوب ها و دستورالعمل و کیفیاتی که ایجاد شیء و تعریف آن را میسر می سازد مقدم بر وجود است . اگزیستانسیالیسم هیچ گاه نمی خواهد انسان را در نومیدی غوطه ور سازد. اما اگر بنا به گفته ی مسیحیان، هر اندیشه ای که واجب الوجود را باور نداشته باشد ، نومیدی تلقی می شود، در این صورت اساس کار این فلسفه بر نومیدی است . اگزیستانسیالیسم فلسفه ای الحادی بدان مفهوم نیست که همت خود را سراسر وقف اثبات بطلان واجب الوجود – خدا- کند، بلکه به مفهوم صحیح تر، اعلام می کند به فرض بودن واجب الوجود نیز، کار دگرگون نمی شود. اما قائلان به اصالت وجود معتقدند که نفی وجود خدا هیچ تاثیری در سایر امور ندارد، زیرا می توان همان موازین امانت، ترقی و انسانیت را دوباره به دست آورد و در ضمن از قید این مفهوم کهنه رهایی یافت تا خود به خود و بی سر و صدا راه زوال و نابودی بپیماید.
اگزیستانسیالیست ها از اینکه در یک جهان ناممکن ِ ممکن خود را عاطل و باطل و متروک می یابند و از اینکه یتیمان بی پناهی هستند که از تسلای مادرانه عقل و ضرورت محرومند، به دلتنگی می نالند.
ژان پل سارتر و اگزیستانسیالیسم با تاکید بر نمایشنامه دست های الوده
اگر چه اگزیستانسیالیسم فلسفه ای نیست که توسط ژان پل سارتر وضع شده یا با او به وجود آمده باشد، اما تاثیر عمیق و شگرفی که سارتر بر این دستگاه فلسفی به جا گذاشته نیز غیر قابل شک است. سارتر تئوریسین اگزیستانسیالیسم (هستی و نیستی) است. وی نظریات خویش را در داستانی چون (تهوع) و (راه های آزادی) و نمایشنامه هایی از قبیل (دستهای آلوده) و (شیطان و خدا) و در مقالات خود به نام (موقعیت ها) توسعه داده است. سارتر نیز مثل هایدگر رازعدم را مورد بحث قرار می دهد، ولی شهرت او بیشتر به دلیل توصیف های ادبی درخشان وی درباره ی وجودی است که ما اکنون دارا هستیم .
به عقیده سارتر، خدایی نیست. بنابراین فرض نظام یا طرح آفرینش بیهوده است. این فرض که جهان مرکب از گروه های واقعی اشیاء متشابه و همانند است که در یک طبیعت شریک محال است. هر فردی یکتا، یگانه، مطلق و کامل است. هیچ طبیعت مشترک انسانی وجود ندارد، هر چند مجموعه مشترکی از اوضاع و احوال، یا آنچه او (وضع انسانی) می نامد، همه ما را فرا گرفته است. نتیجه می شود که ارزش هایی وجود ندارند. آنچه مسلم است این است که انسان آزاد است تا خود را، گام به گام بسازد، چنانکه راه خود را از میان اوضاع و احوال پیاپی که با آنها زندگی به استقبال او می آید، می پیماید. آنچه این آزادی را تهدید می کند، بنابر نظر سارتر (بد اندیشی) است. به جای آنکه خود وحدانی خویش باشیم، با اصرار و ابرام مایلیم تا خودمان را با نمونه های پذیرفته شده اجتماعی تطبیق دهیم. در نتیجه انسان ها زندگی خود را به هدر می دهند و مجموعه هایی از نقش های قراردادی را تحمل می کنند و می کوشند تا مثلاً مثل کارمندان بانک، بازیگران یا پدران باشند.
سارتر به هیچ روی به فیلسوفانی که مشتغل به تحلیل و تجزیه ی مسائل جزیی هستند شباهت ندارد، بلکه مانند هگل علاقه او به فلسفه از جهت نظامی تام و تمام و نظریه ی واحدی در باب کل طبیعت انسان است، و هر چند در رد روش هگل– که می خواست عالم را بر حسب ذهنی انتزاعی مصور و مجسم سازد– از کیرکگارد پیروی کرده و تجارت نفسانی و درونی انسان را از وجود، پایه ی فلسفه ی خویش قرار داده است ، با این حال به واسطه ی شدت رغبت به ترکیب و تعلق خاطر به روش جدلی و همچنین از نظر اصالت عقلی بودن عمیقاً متاثر از هگل است .
مساله مهم دیگر در فلسفه ی سارتر، توجیه مسأله وجود است که اساس همه اعتقادات است. سارتر معتقد است که در زبان فلسفه هر موجودی دارای یک وجود است و یک جوهر. جوهر عبارت است از یک مجموعه خصال مشخصه ی همیشگی و وجود یعنی حضور قطعی در عالم واقع. در فلسفه ی سارتر وجود که همان نمود است تنها در انسان و برای انسان آغاز و فرجام می گیرد و عدم اعتقاد به اصل علت و معلول و اصل تکامل تاریخی مبدا زایش تصوراتی شده است که با هیچ یک از موازین فلسفی سازگار نیست .
سارتر به بیان مراد خود از قول به اینکه وجود سابق بر ماهیت است، به شرح زیر می نویسد: مراد ما این است که انسان اول وجود دارد و با خود مقابله می کند و در عالم چون موجی به بالا می خیزد، و پس از آن در مقام تعریف خویش بر می آید. انسان چیزی نیست جز همان که خود از خویش ساخته است و نخستین اصل، اصالت وجود است . سارتر و هایدگر تفسیر تاریکی از اگزیستانسیالیسم ارائه می دهند. هر دو معتقدند که حیات دائماً جولانگاه نوع مخصوصی از اضطراب و نگرانی ست که به طور اجتناب ناپذیر بر شعور و ادراک موجودی که می داند زود یا دیر دیگر نخواهد بود سنگینی می کند، موجودی که به واسطه ی ضرورت ادعای بودن چیزی که از او انتظار دارند که چنان باشد و عمل به آنچه که نظام اجتماعی یی که در آن زندگی می کند از او می خواهد که چنان عمل کند که متحمل محرومیت مکرر است . هر دو متفکر قبول دارند که مردن ماجرای هولناکی ست، اما به نظر هیچ یک از آنان زندگی کردن هم مزیتی قرین لذت و خوشی نیست. فلسفه ی این دو متفکر از آشناترین و نزدیک ترین مسائل هستی انسان بحث می کند و آنان نشان می دهند که فلسفه در امور انسانی وظیفه ای دارد که علم هرگز نمی تواند آن را ایفا کند. اگر طبیعت و ماهیت فلسفه چنین است هیچ کس نمی تواند مقام به حق آن را حتی در این عصر علمی انکار کند.
سارتر در اصلی ترین اثرش با عنوان « بودن و نیستی » به فرد به عنوان کارگزارِ هستی توجه می کند و به بحث پیرامون حدود آزادی و اختیار فرد می پردازد و هرگونه عاملیت جمعی را انکار می کرد اما در کتابی که سارتر دو دهه بعد نوشت به کارگزارِ جمعی و روابط گروهی هم توجه نشان داد که در واقع نتیجه ی تمایل او به مارکسیسم بود . به طور کلی پس از جنگ جهانی دوم ، سر خوردگی نسل جوان ، از میراث گذشته و ظهور موج جدیدی از نارضایی روشنفکری ، زمینه ی آمیزش مارکسیسم با برخی فلسفه های دیگر را آماده ساخت . پیوند میان مارکسیسم و فلسفه ی اگزیستانسیالیسم در آثار متفکران وجود گرایی چون سارتر و مرلوپونتی نمونه ی برجسته ای از چنین آمیزشی بوده است .
فلسفه ی اگزیستانسیالیسم واکنشی به کل فلسفه های جوهر گرا مانند فلسفه ی افلاطون و هگل است که قائل به وجود جوهر ها و ماهیت و صورت های از پیش داده شده ای برای انسان و اجتماع است و در عوض ” وجود ” را در مورد انسان بر آن ها مقدم می داند . به عبارت دیگر اگزیستانسیالیسم در مقابل هرگونه فلسفه ای قرار می گیرد که قابل به وجود طرح و نقشه و مشیت از پیش تعیین شده ای برای انسان باشد ، خواه فلسفه های دینی یا عقلی . در فلسفه ی اگزیستانسیالیسم جهانِ خارج فی نفسه پدیده ی بی معنی و عبث و بیهوده ای است که تنها انسان معنا و جهتی بر آن بار می کند . انسان ماهیت خود و جهان خویش را پیوسته از طریق عملِ مختار خود می آفرینند . با این حال در این امر هیچ الگو و نمونه ای پیشاپیش در مقابل انسان قرار ندارد و دشواریِ اخلاقی یا فاجعه ی اختیار و عملِ آزاد انسان از همین جا پدید می آید . تاریخ بر اساس هیچ الگوی از پیش داده شده ای حرکت نمی کند بلکه محصول عمل خود جوش انسان است .
توجه:
برای دانلود فایل کامل ورد لطفا اقدام به خرید نمایید.
لینک دانلود فایل بلافاصله پس از خرید بصورت اتوماتیک برای شما ایمیل می گردد.
به منظور سفارش تحقیق مرتبط با رشته تخصصی خود بر روی کلید زیر کلیک نمایید.
سفارش تحقیق
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.