توضیحات
عنوان تحقیق: اخلاق در جوامع غربی
- مقدمه
- نظرات برخی دانشمندان غربی درباره اخلاق
- بررسی اخلاق در جوامع غربی
- بررسی بحران خانواده در غرب
- اخلاق در جوامع غربی از دیدگاه استاد مطهری
- نتیجه گیری
- منابع
مقدمه
اخلاق از دانشهای پر طرفدار در بین همهی ملل از جمله غرب است، زیرا به دلیل بحرانهای روحی و اجتماعی، دانش اخلاق را حلال مشکلات دانستهاند. فلسفه اخلاق در غرب به دنبال آن است که در غیاب دین و تعالیم آن خوب و بد و حسن و قبح را برای بشر مشخص کند و به او بگوید که چه کاری خوب است و چه کاری بد. به گفته James Rachels ، اخلاق عبارت است از تلاش برای قرار دادن رفتار خود تحت هدایت عقل، یعنی کاری را انجام دهیم که مناسبترین دلایل برای انجام آن وجود دارد.
اخلاق، جمع خُلْق و خُلُق است به معنای سرشت، خوی، طبیعت و امثال آن؛ که به معنای صورت درونی و باطنی و ناپیدای آدمی به کار میرود که با بصیرت درک میشود؛ در مقابل خَلق که به صورت ظاهری انسان گفته میشود، که با چشم قابل رؤیت است. بسیاری از فلاسفه و حکمای اسلامی، اخلاق را با توجه به همان معنای لغوی تعریف کردهاند. حکمای گذشته، روح و نفس غیر مادی انسان را خاستگاه هر گونه رفتار ظاهری و عمل آدمی میدانستند و از این رو اصل در اخلاق را توجه به صفات نفسانی انسان میدانستند که ثمره اصلاح نفس و درون در رفتارها و اعمال بیرونی به سرعت آشکار میشود. از این رو عموماً اندیشمندان اسلامی نیز که به اصل وجود نفس اعتقاد داشتند اخلاق را به گونه متناسب با همین مسئله تعریف نمودهاند. گاه منظور از اخلاق در اصطلاح اندیشمندان هرگونه صفت نفسانی است که موجب پیدایش کارهای خوب یا بد میشود؛ چه آن صورت نفسانی به صورت پایدار و راسخ باشد و چه به صورت ناپایدار و غیر راسخ و چه از روی تأمل و اندیشه صادر شود یا بدون تفکر و تأمل. در عین حال شایع ترین کاربرد اصطلاحی اخلاق در میان اندیشمندان اسلامی عبارت است از، صفات نفسانی راسخ و پایداری که موجب میشوند افعالی متناسب با آن صفات به سهولت و بدون نیاز به تأمل و تروی از آدمی صادر شود.
واژه اخلاق به معنای نهاد اخلاقی زندگی نیز به کار رفته است. این کاربرد بیشتر نزد فیلسوفان غربی استفاده شده است. در این معنا اخلاق مانند زبان، دین و کشور پیش از افراد بوده و بعد از آنان نیز خواهد بود. به بیان دیگر اخلاق در این اصطلاح مجموعهای است از اصول و قواعد بیانگر بایدها و نبایدهای اخلاقی که نوعی استقلال از شخص در آنها وجود دارد؛ اصولی مانند خوبی راستگویی و بدی دروغ گویی که افراد آنها را از والدین یا آموزگار میآموزند و به نوعی بر اجتماع تکیه دارند و به عنوان ابزاری در دست اجتماع است که بر افراد تحمیل میکند. اخلاق به این معنا امری اجتماعی است. علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمی بدان گونه که باید باشد . علم اخلاق را نباید با علم مطالعه اخلاقیات و آداب اشتباه کرد ، زیرا علم اخلاقیات به مطالعه رفتار آدمی چنانکه هست می پردازد . در صورتی که علم اخلاق بر عکس ، بدین مهم توجه دارد که عمل آدمی برای آنکه کامل باشد و خیر را تحقق بخشد ، چگونه باید باشد.[1]
هر کدام از اندیشمندان غربی اخلاق را به گونه ای تعریف کرده اند . و شاید تعریف هر کدام از آنها در تحت تأثیر شرایط زمانی و مکانی و حوادث و رویدادها و مشاهدات آنها از جامعه روزگار خویش صورت گرفته باشد. کارشناسان اخلاق در غرب، با کاوش در معضلات اخلاقی به راهکارها و نظریههای اخلاقی مبادرت ورزیده و کثرت معضلات، انگیزه برای فعالیتهای بیشتر را فراهم آورده است. از این رو، هم اکنون، اخلاق پژوهی در غرب، پر رونقتر از دیگر نقاط جهان است.
2-نظرات برخی دانشمندان غربی درباره اخلاق
-سقراط ( 469-399 ق.م)
سقراط پدر خوانده فلسفه سیاسی غرب ، و نیز بنیانگذار اخلاق نظری بود. ” خود را بشناس ” ، نکته اصلی و هسته مرکزی فلسفه سقراط بود . تایلور سقراط را بنیانگذار سنت اخلاقی غرب دانسته است. بنا به این سنت ، انسان دارای نفس است و اعمال او باید با سرشت و ماهیت این نفس مطابق باشد . سقراط نفس را نامیرا میدانست و معتقد بود مراقبت درست از آن ایجاب میکند که کردار و پندار انسان طبق معیار عقلانیت باشد . انسان باید به نیازهای خود لگام زند و اگر که باید این کار را بکند باید یک زندگی اخلاقی داشته باشد[2] .
– آریستیپ ( 435-350ق.م )
اخلاق مبتنی بر لذت محض یا هدونیسم ( hedonism ) را آریستیپ ( آریستیپوس ) مطرح کرد . او اعتقاد داشت ، لذت برای انسان خیر است. تنها لذت است که انسان را به ادامه حیات وا می دارد . آدمی مانند سایر حیوانات در جستجوی لذت است . دستور اخلاقی آریستیپ این است (( جستجوی لذت و فرار از الم )) و چنین استدلال میکند : آینده مبهم و غیر مسلم و تاریک است ، باید به هر لذت آنی و زود گذر چنگ زد و بدون توجه و دغدغه خاطر از پیش آمد نامعلوم آینده، باید لذت حال و حظ آنی را به دست آورد[3] .
– ابیقور(341–270ق.م )
ابیقور ( اپیکوروس ) مؤسس این رای است که اخلاق مبتنی بر سعادت یا اودمنیسم ( eudemonisme ) است. بنا به قول ابیقور ، اگر انسان بخواهد سعادتمند گردد ، باید امیال طبیعی و ضروری ( خور و خواب ) را ارضا کند و امیال طبیعی و غیر ضروری ( میل جنسی ) را با میانه روی و کف نفس تشفی ( آرامش ) بخشد و امیال غیر طبیعی و غیر ضروری ( جاه طلبی و غرور ) را که روح را به ستوه می آورد و جان را می فرساید ترک و سرکوب سازد. ابیقور می گوید : در التذاذ باید رفاه و سعادت همیشگی را در نظر داشت و نه اینکه مانند آریستیپ برای راحت نفسی و لذت یک دم و یک آن ، عمر پایدار را از دست داد و برای لذت امروز به فردا و آینده بی اعتناء ماند[4].
– نیکولو ماکیاول ( ۱۵۲۷ – ۱۴۶۹ میلادی )
مشهورترین کتاب وی به نام شهریار ( یا فرمانروا ) مجموعه ای است شامل براندرزها که در آن روی سخن مؤلف اختصاصاً با کسی ( یا کسانی ) است که زمام قدرت سیاسی را عملاً در دست دارند. و عصاره ارشاد وی در این رساله همان است که در اصطلاح عام به ماکیاولیزم معروف است . ( ماکیاول می گوید ) : برای رسیدن به هدف از دو راه می توان رفت : یکی از راه قانون و دیگری از راه زور . از این دو راه ، اولی شایسته انسانها و دومی شایسته حیوان هاست. ولی از آنجا که طریقه اول غالباً بی تأثیر است ، طریقه دوم ضرورت پیدا میکند. بنابراین بر شهریار لازم است که طریقه استعمال هر دوی این شیوه ها را خوب بداند و موقع را برای بکار بردن هر کدام نیک بسنجد . شهریار باید بداند که از میان جانوران شیر و روباه را به عنوان سر مشق برگزیند زیرا که شیر برای تحصیل طعمه اش از تن دادن به رنج و کوشش و خستگی ناگزیر است در حالی که روباه از گزند گرگان در امان نیست . در این صورت بر شهریار واجب است که حیله گری روباه را برای دفع گزند با صولت ( هیبت ) شیر برای نشان دادن قدرت توام سازد . یک شهریار دور اندیش هرگز نمی تواند – و نباید – خود را پابند حفظ قولی که داده است بشمارد و در رعایت آن قول ، موقعی که برایش مسلم شده است که فایده قول شکنی بیشتر است ، اصرار ورزد . برای فرمانروا داشتن تمام صفات خوب ( مانند : وفاداری ، حفظ حرمت قول ، درستی رفتار ، و نیالودگی به نیرنگ ) چندان مهم نیست . مهم این است که او فن تظاهر به داشتن این صفات را خوب بلد باشد . وظیفه او ( شهریار ) همین است که راه صواب را حتی المقدور ترک نکند ولی اگر روزی مجبور به پیمودن راه ناصواب شد نشیب و فراز آن را نیز باید بلد باشد . شهریار باید خیلی مواظب باشد که حرفی مغایر با این پنج صفت ( ترحم ، وفا ، مهربانی ، اعتقاد به مذهب ، و صداقت ) بر زبانش نگذرد به طوری که انسان وقتی او را ببیند ، یا گفتارش را بشنود ، کوچکترین تردید برایش باقی نماند که این شهریار مظهر دلسوزی و وفا و عاطفه و درستی و اعتقاد به مذهب است.[5] در اینجا باید هوشیار بود که روی سخن ماکیاول
بیشتر با شهریاران و فرمانروایان سیاسی است نه توده مردم ، یعنی او فقط رهبران سیاسی را از الزام همیشگی رعایت قواعد اخلاقی معاف می داند و به آنان اندرز می دهد که برای حفظ مصلحت خود و کشورشان این قواعد را زیر پا بگذارند ولی ارج و فایده اخلاقیات را برای عموم انکار نمیکند.[6]
– اوگوست کنت ( ۱۸۵۷ – ۱۷۹۸)
اوگوست کنت فیلسوف فرانسوی در ژانویه ۱۷۹۸ به دنیا آمد و در دسامبر ۱۸۵۷ درگذشت . اوگوست کنت مؤسس فلسفه تحصلی ( positivism ) بر آن است که اخلاق باید مبتنی بر حس دیگر خواهی باشد و شعار او زیستن برای دیگران است . در انسان حس خود خواهی با حس دیگر خواهی در کشاکش است و وظیفه فن تربیت این است که موجبات غلبه حس دیگر خواهی و نیک خواهی و همدردی را بر سایر احساسات آدمی فراهم آورد . حس دیگر خواهی و نوع دوستی را نمی توان با پند و اندرز دادن به طریق انتزاعی تقویت کرد زیرا حس خود خواهی بسیار قوی تر از آن است که از این طریق بر آن غالب شد ، بلکه حس دیگر خواهی باید در کانون خانوادگی بر اثر لطف زنانه و محبت مادرانه که بر خانواده حاکم است پرورش یابد[7].
– میخائیل باکونین ( ۱۸۷۶ – ۱۸۱۴ )
میخائیل باکونین بنیانگذار آنارشیسم جمعی گرا بود . باکونین به طور کلی به دولت و نهاد مالکیت خصوصی و مذهب به عنوان نهادهایی غیر اخلاقی می نگریست . عمل اخلاقی عملی است که انگیزه انجام آن خود آن است یعنی بدون ترس از تنبیه یا امید پاداش صورت می گیرد . بر عکس عملی که از روی سود جویی انجام شود عمل اخلاقی نیست.[8]
توجه:
- برای دانلود فایل word کامل ترجمه از گزینه افزودن به سبد خرید بالا استفاده فرمایید.
- لینک دانلود فایل بلافاصله پس از خرید بصورت اتوماتیک برای شما ایمیل می گردد.
به منظور سفارش تحقیق مرتبط با رشته تخصصی خود بر روی کلید زیر کلیک نمایید.
سفارش تحقیق
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.