توضیحات
مقدمه
روانشناسی اسلامی یا علمالنفس
اصطلاح روانشناسی اسلامی ازجمله تعابیری است که در برخی کتب اندیشمندان اسلامی به کار رفته است.بیتردید اهمیت این مساله آنگاه آشکارتر میشود که به ماهیت روانشناسی نوین پی برده و ملزومات و مباحث مربوط به آن را مدنظر قرار دهیم.
روانشناسی در جایگاه یک علم از دو منظر قابل بررسی است. از یکسو میتوان به رگههای فلسفی آن اشاره کرد که در این صورت قدمتی معادل فلسفه و تفکر بشری دارد و از سوی دیگر میتوان رویکرد علمی آن را مورد توجه قرار داد که در این صورت عمری کوتاه داشته و ابتدای راه قرار دارد.در واقع وقتی سخن از سنت کلاسیک روانشناسی به میان میآید اشاره به روانشناسی نوین است که در آن روانشناسی برای بررسی موضوعات خود روش علوم طبیعی را در پیش گرفت و مرزهای خود را از فلسفه بتدریج جدا کرد. چنین جدایی و استقلالطلبی صرفا محدود به تغییر روش نمیشود، بلکه موضوعات و اهداف روانشناسی نوین نیز تغییر کرد.
روانشناسی اسلامی
اصطلاح روانشناسی اسلامی، ازجمله مفاهیمی است که طرح آن موجب جبههگیری موافقان و مخالفان بسیاری شده است. موافقان این اصطلاح مدعی وجود چنین حوزه مطالعاتی در مقابل روانشناسی مغربزمین هستند. در مقابل مخالفان آن، طرح چنین اصطلاحی را نادرست میدانند و معتقدند روانشناسی در قالب یک علم نمیتواند پسوند مسیح، اسلامی و… را پذیرا باشد.مدعیان روانشناسی اسلامی پیشفرضهایی را برای امکان وجود چنین علمی مطرح کردهاند که این پیشفرضها به وسیله پدیدآورندگان کتاب «علمالنفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی» چنین ذکر شدهاند:
فرضیه روح
به اعتقاد برخی، زمانی میتوان از روانشناسی اسلامی سخن به میان آورد که موضوع مطالعه آن پدیده «روح» در نظر گرفته شود. به زعم این افراد روانشناسی نوعی «روحشناسی» است. در مقابل مدعیان چنین برداشتی باید این نکته را خاطرنشان کرد که روانشناسی در جایگاه یک علم درصدد فهم، تبیین و پیشبینی ماهیت و رفتار انسان است. از سوی دیگر موضوع روانشناسی را «روح» در نظر گرفتن، این مشکل را پدید میآورد که حقیقت «امری» که از دایره منطق و فهم انسان بسی فراتر است مورد بررسی قرار گیرد و این امر امکانپذیر نخواهد بود.
فرضیه نفس:
گروهی «نفس» را به عنوان موضوع روانشناسی اسلامی معرفی کردهاند. تفاوت نفس و روح در این نکته نهفته است که هنگام سخن گفتن از نفس بر خلاف روح با حقیقتی صرفا متافیزیکی سر و کار نداریم، بلکه نفس از حیث تعلقش به بدن مورد توجه است. در نتیجه این افراد روانشناسی را معادل «نفسشناسی» در نظر میگیرند. اشکالی که بر این مدعا وارد است قابل تامل میباشد. اشکال این است که آیا میتوان نفسشناسی را معادل روانشناسی علمی دانست که عنصر تجربه در آن یک عنصر اساسی است؟ از سوی دیگر، هنگام سخن گفتن از «علمالنفس» کدام علمالنفس مدنظر است: «علمالنفس فلسفی» یا «علمالنفس عرفانی».
در واقع چه مقصود علمالنفس فلسفی باشد که با حدوث و قدم نفس و قوای آن سر و کار دارد و چه علمالنفس عرفانی که در آن از تجرد نفس سخن به میان میآید، هیچکدام معادل روانشناسی علمی نخواهد بود. در واقع بر خلاف روانشناسی علمی که تجربه معیار اصلی در نظر گرفته میشود در علمالنفس فلسفی، استدلال عقلی و در علمالنفس عرفانی شهود مدنظر است.
هرچند نباید از این نکته غافل شد که «شناخت نفس مفهومی است عام و فراخنای عمومیت آن چنان است که علمالنفس فلسفی، معرفهالنفس عرفانی و روانشناسی هر سه در دامن آن قرار میگیرند. این سخن بیانگر آن است که نفس را موضوع روانشناسی اسلامی خواندن، کلام کافی نیست به دلیل آن که باید معین کرد نفس از چه حیث موضوع علمالنفس فلسفی و از چه حیث موضوع معرفهالنفس عرفانی است.
بر خلاف روانشناسی علمی که در آن تجربه معیار اصلی در نظر گرفته میشود در علمالنفس فلسفی، استدلال عقلی و در علمالنفس عرفانی شهود مدنظر است.
فرضیه فطرت:
گروهی بر قرار گرفتن «فطرت» به عنوان موضوع اصلی روانشناسی اسلامی تاکید میکنند.بدون در نظر گرفتن مباحث پیرامون معانی مختلف فطرت و دیدگاههای مرتبط با این موضوع باید به این نکته اشاره کرد که در اصطلاح قرآنی مقصود از فطرت نوعی معرفت و میل ربوبی است که در انسان به ودیعه نهاده شده است. اگر ما در روانشناسی به دنبال فهم طبیعت انسان هستیم به این نکته پی خواهیم برد که گستردگی مفهوم فطرت به اندازه گستردگی مفهوم طبیعت انسان نیست. در نتیجه میتوان فطرت را به عنوان موضوعی در میان موضوعات مربوط به روانشناسی مورد بحث قرار داد، ولی این امر مجوزی برای در نظر گرفتن فطرت به عنوان موضوع کلی روانشناسی اسلامی نخواهد بود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.